تازه خوابمو تنظیم کردم، دیشب ساعت ۱۰شب خوابیدم
با صدای دادو جنگ و دعوا و شکستن شیشه
از خواب بیدار شدم🤐
با چشای پف کرده داشتم دنبال دلیلش میگشتم
که دیدم فامیل همیشه مزاحممون، با چهار تا بچه هاش اومده و دوتاشون دعواشون میشه ، با گلدون میزنن به شیشه در خونمون و پودر میشه🤐
مامانمم هیچی بهشون نگفته بود...
خلاصه یه اخمی کردم و گفتم چخبره، زنه انگار تازه به خودش بیاد سریع دست بچه هاشو گرفت و رفت😑
حالا امشب سر درد داشتم عصر یکم خوابیدم باز صدای سرو صدا میومد دیدم بچشون دیده مامانم رفته تو حیاط
سو استفاده کرده اومده تو اتاق سر میز ارایشم
سرم پوستی منو ور داشته بود و میزد به دستاش
منم وسواسی ام، قشنگ یه جیغ فرابنفش زدم😡
و نشستم به گریه کردن دیگه واقعا عصبی شده بودم
مامانشم هی داشت میخندید، انگار من باهاش شوخی دارم
یکی زدم تو دست بچش سرم از دستش افتادو شکست
منم بچشو از اتاق بیرون کردم و در اتاقو قفل کردم
هر شب موقع خواب مهمون داریم.
همشم مهمونای تکراری با بچه های احمقشون
میان برا شام!! میگم عیبی نداره نوش جونشون
ولی همش دردسرن یبار نشده بدون دردوسر بیان وبرن
همین پسره که سرممو شکست
دفعه پیش آکواریومم که پر ماهی بود که با جون و دل بزرگ کرده بودمو با قفل شکست
کل ابا خالی شد تو اتاق و فقط تونستم دوتاشو نجات بدم
خدای من چیکار کنممممم پاشون از خونمون بیوفتههه😭