اصلاً نمیدونم از کجا باید شروع کنم چون از همون اولش که کارو باهاش شروع کردم از نوع رفتارها و حرف زدناش اصلاً خوشم نمیاومد چون حرفاش با رفتاراش کاملاً ضد و نقیض بود من سرمایی هیچی نداشتم ولی اون سرمایه داشت اما من هنرمند بودم و کارو بلد بودم گفت من پولو میذارم وسط تو هم هرچی گفتی و هرجور که میخوای همونجوری قضیه رو اداره کن منم ازت یاد میگیرم اوایل اصلاً زیر بار نمیرفتم چون از لحاظ منطقی اصلاً با عقلم جور در نمیاومد که بخوام زیر بار همچین چیزی برم ولی انقدر اصرار کردن و اینور و اونور بام صحبت میکردن که تو حیفی هنرمندی نباید همینجوری هنرت رو زمین بمونه........ منم گفتم باشه البته اینم بگم که دختر خالم واقعاً میخواست حمایتم کنه اما نمیدونست که بدتر داره لهم میکنه! بهم گفت بیا یه پیج طراحی لباس راه میندازیم با همدیگه تو نقاشی روی پارچه رو انجام بده روی لباسهایی که من میدوزم من طراحی لباسها رو انجام میدم میدم به خیاط یا اینکه با همدیگه مثلاً تو خیاطی میکنی با هم تولیدی میزنیم و خیلی رویا پردازیهای دیگه تا اینکه ایشون پیج طراحی لباسو زد