سلام مامان دورت بگرده
میخواستم صبر کنم ساعت از ۱۲ بگذره و وارد ۲۲ شیم تا برات پیام بنویسم
ولی چشام خیلی میسوزه پسر قشنگم
ی چیزی روی قلبم داره فشار میاره ،حس میکنم میخواد از شدت درد بایسته.
دردم اینه،چیزی خوردی؟سردت نیس؟گرمت چطور؟اگه گشنه مونده باشی چی؟حس تنهایی نمیکنی؟اگه کسی اذیتت کرد چی؟ دارم از درون فشرده میشم.
میدونی زندگیم چطور میگذره؟بذار بگم بهت
شبا به عکسات نگاه میکنم ،زوم میکنم به چشای سبزت،به دماغ کوچولو نازت،زوم میکنم رو تک تک اجزای صورتت و میبوسمشون.انقد گریه میکنم که از سوزش چشمام مجبور می شم بخوابم.شب تو خواب تو رو میبینم،بیدار که میشم سردردم،دوباره گریه میکنم،وسط روز گریه میکنم.
گاهی کنترلم از دست میدم و به خودم سیلی محکم میزنم که این گاهی،میشه نزدیک ۱۵ تا ۲۰ بار در روز....
دورت سرت بگردم...میدونی حسرت چیو میخورم ...
۱۰ شهریور تولدت بود،من ۸ شهریور از دستت دادم،تو پیشم نبودی دیگه(: میخواستم عکس چشای سبز خوشگلتو روی کیک بزنم و بهت ی کادوی خیلی خوب بدم که خیلی خوشحالت بکنه
ولی نشد روز تولدت فقط گریه کردم و گریه کردم و گریه کردم
فقط تونستم توی دلم تولدت تبریک بگم...
الان فقط یچیز ازت میدونم تو،توی استان دوری و من تهران(؛
میدونم که کلی فاصله هست بین اینجا و اونجا...
میدونم امکان اینکه تو رو یبار دیگه ببینم یک صدم درصدم نیست ولی به همین امید زندم...
دوست دارم پسر نباتم،قندم
دلم برای عطر تنت یذره شده میدونستی؟ساعت از ۱۲ که بگذره میشه ۱۴ روز کوفتی که ندارمت....
بابت نبودنت خودمو نمیبخشم هیچوقت....
دلم خیلی تنگه، فک نکنم تو دنیا کسی انقد برای یکی دلتنگ بشه که من شدم
امروز همچنان سه شنبس،خیلی دیر میگذره
تاریخم همونیو که زده بودم...
دوست دارم دردونه قلبم❤
