من توی یک شهر غریب زندگی میکنم ، ۴ تا خواهریم . یکی از خواهرام به نسبت بقیه ما وضع زندگیشون بهتره . البته از لحاظ ظاهری ، بقیش رو دقیق نمیدونم ، اما خب دستپختش اصلا خوب و جالب نیست ، یعنی وقتی مهمون میره خونش ، همه چیز رو با هم قاطی میکنه میریزه تو قابلمه، یعنی خیلی حوصله آشپزی نداره ، دیشب اومده بود خونه ما ، منم همه رو دعوت کرده بودم ، از روز قبلش هم یک بند داشتم کار میکردم. همه غذاها خورده شد حتی یک ذره هم نموند ، همه هم خیلی تشکر کردن ، یکی برگشت گفت واقعا دستپختت حرف نداره . یهو همون خواهرم با صدای بلند گفت دستپختتم خوب باشه ولی زندگیت چرب و چیلی باشه و بو بده چه فایده ای داره . من هیچی نگفتم . ولی تا آخر مهمونی هم حالم بد بود . الان با مامانم تلفنی حرف زدم میگم دیشب چرا اونجوری گفت . مامانم به جای حمایت از من برگشته میگه ، غلط کردیم اومدیم اونجا دیگه نمیایم. اصلا نمیدونم چرا مامانم اینجوری کرد🫠