زنداییم بیست و خورده ای سال با مادربزرگم زندگی کرد اونم تو خونه ی دو طبقه ای که شبیه دوبلکس بود خیلی مجزا نبود ولی زندگیش مستقل بود و اینطوری نبود که هر وقت ما میریم زندایی رو هم ببینیم ، اصلا کار کردن و هی دم دست مادرشوهر یا حتی مادر بودن اسمش میشه دور از جون حمالی ، بله وقتهایی هست همه جمعن دارن مثلا رب درست میکنن هر کی رب بخواد میاد کمک
خونه تکونی اگه کسی کمک میخواد باید کارگر بگیره از دختر عروس خواهر و غیره که نباید انتظار داشت
یه کم محکم بگیر روابطت رو ، حرف بزن ، اصلا نیاز به بی احترامی و دعوا نیست ، با لبخند و قاطع حرف بزن بگو نه نمیتونم کار دارم و امثالهم