سلام امیدوارم حالتون خوب باشه ...
من یه دوست دارم البته فامیل نزدیک خیلی نزدیک نمیدونم ممکنه یه زمانی اینجا باشه وبخونه نمیخوام ناراحت بشه پس نسبت فامیلی رو نمیگم ،
من چندسال مخفیانه چطور بگم تو دل خودم عاشق یه نفر بودم اونم اشنا بود ، وخبر نداشته که همچین عاشق ودل خسته ای داره خلاصه که من هروقت میرفتم زیارت مشهد با امام رضا صحبت میکردم که اگر صلاح میدونی این شخص توی تقدیر من باشه توی سرنوشت من باشه ، خلاصه که پارسال دی ماه با رفیقام رفتیم مسافرت (مشهد) بعد دیگ روز اخر با گریه وبغض دل شکستن گفتم حتما خدا و شما به عنوان واسطه مارو لایق هم نمیدونید که هیچ خبری از اون شخص نیست من قیدشو زدم انشالله با هرکسی میخواد زندگیشو بسازه خوشبخت بشه ،سالی یکبار شاید میدیدمش حدودا۴ سال عاشق اون شخصم ، خلاصه که عید امسال یهویی امدن خواستگاری من، قند تو دلم اب میکردن شوکه بودم یه سه روزی خلاصه عشوه امدم بعد جواب مثبت رو اعلام کردم اما این وسط رفیق صمیمی من که میشه یکی بستگان نزدیک بخاطر کارهایی که کرده من همیشه پشتش بودم ،و یه جورایی تو شهر خودشون آوازه کاراش پیچیده معشوق بنده یا همون نامزدم ، گفته دوست ندارم حرفای دیگران روی زندگیمون تاثیر بذاره، و ارتباطتون کم کن باهاش دوست دارم آرامش باشه تو زندگیمون ...
الان به جایی رسیده ارتباط من ورفیقم بچگیم تا به امروز که چت و پیامی هم نداریم اصلا فقط چند روز پیش بهش گفتم تولدت مبارک عزیزدلم اونم گفت ممنون عزیزم...دلم خیلی براش تنگ شده خیلی زیاد اما میگم شاید عزیزکرده قلبم (نامزدم) ناراحت بشه نمیدونم چیکار کنم خیلی دو دلم
میدونم طولانی شده میشه باهام حرف بزنید لطفا