داشتم برمیگشتم خونه ساعت حدود ده و نیم شب بود. پسر کوچکم هم همراهم بود. یه دفعه یه پسر حدودا نوزده بیست ساله از وسط بلوار اومد وسط خیابون و دستش رو آورد جلو به نشونه توقف و راه رو بست. من ایستادم و فکر کردم شاید چیزی ازش افتاده کف خیابون، اما اون آروم آروم اومد جلو و چیزی هم خم نشد برداره، ترسیدم و خواستم حرکت کنم باز داد زد وایسا! من نگاهش کردم دیدم اومد کنار ماشینم، در ماشین قفل بود و شیشه بالا بود. نگاه کردم چی کار میکنه، دیدم دستش رو دراز کرد سمت دستگیره و خواست در رو باز کنه که پام رو گذاشتم رو گاز و رفتم. با ۱۱۰ تماس گرفتم و با شوهرم برگشتم به محل اما رفته بود.
شب های زیادی تنها میام خونه و این اولین باره چنین اتفاقی برام میافته. حالا این که داخل شهر بود. شوهرم میگه این جور جاها تو واینسا و برو. طرف خودش جا خالی میده.زدی هم زدی.
راستش شوکه شده بودم باید بهتر مدیریت میکردم و اصلا نمیایستادم. هیچ وقت نباید این وقت شب وسط خیابون ایستاد به خاطر ایست دادن یه نفر غریبه.