کرونا گرفتم بند بند وجودم درد میکرد، تب و لرز شدید داشتم، رو تختی و پتو روم بود، خود به خود غش میکردم و دو سه ساعت بیهوش بودم، پسرم پیشم بود چند ساعتی یه دفعه بیدارم میکرد
چند روز با این حالم افتاده بودم
یه روز غش کردم وگفتم تمام شد دیگه جون ندارم راه برم حتی جون ندارم تکون بخورم
خواب دیدم رفتم پیش مادر بزرگم که تازه فوت شده بود و بهم گف چقد دیر اومدی سه روزه سر راه منتطرتم و توی خوابم ایستاده بود وسط جاده گف حالا بیا واست اب خنک اماده کردم بخور، میدونم گرمته، بعدم گف برو سریع برو اینجا نایست، حتی روشوکرد اونور برو برو میکرد
بیدار شدم تو تب میسوختم همچنان