مامانم منو اجبار میکنه اشپزی کنم من دوست ندارم همش دختر عموهامو مثال میزنه که ببین اینطورین اون طورین منم بدم میاد خوب دختر عموهام توخونه داری خیلی عالین حرفشوقبول دارم اما منم تو چیزای دیگه خوبمکه اونا خوب نیستن
مامانم دائم میگه دختر عموت همسن توئه نامزد کرده تورو هیچکس نمیگیره هیچ هنریم نداری وگند اخلاقی من بد اخلاق نیستم اما خوب بلدم نیستم اونطور که مامانم میخواد با همه خوب باشم در ضمن من زود عصبی میشم و خوب از اجبار بدم میاد
بلدما چند مدل غذا بلدم اما خوب علاقه ندارم نمیدونم چی کارکنم از وقتی توخونه ام تابستونو مامانم عین زهر مار کرده نمیدونم چی بگم به نطرتون چی بهش بگم همش دختر عموهامو میزنه تو سرم خسته شدم😥😥😥😥