داشتم تو آشپزخونه ظرف میشستم حالم تاریک بود یهو دیدم یکی آروم اسمممو صدا میکنه همزمان با صدا زدن اون منم شوهرمو صدا کردم که ب دادم برسه نگو شوهرم بوده پسرم بیدارشده اینقد ترسیدم دلم میلرزه شماهم شبا میترسین اصلا ب چیز ترسناک فکر نمیکردم اما بدجور ترسیدم