یک روز یک پیرمرد میره دکتروجواب آزمایش خانمشونشون،میده دکترمیگه پدرجان ایشون دخترته،مبارکه حاملس
میگه ن جانم زنمه
دکتر میگه بیخیال این غیرممکنه،حتما ...
بیخیال ی خاطره یادم اومد،بگم برات
یکروزمارفته بودیم جنگل شیربهمون حمله کرد آفتابه دست من بود گرفتم طرف شیر شلیک کردم اونوکشتم،پیرمرده میگه غیر ممکنه اینکارکس دیگه بوده
دکتره میگه اینه ،خب دیگه چخبر