سلام عزیزم منو بگو چکار کنم
با کسی که قرار بود برای ازدواج آشنا بشیم حرفایی ....می زدیم
بعد بهم گفت میام ایران باید با هم تو یه خونه باشیم سر همین پیشنهادش الان من بهاش قهرم
چکار کنم که سیاست داشته باشم هم نگهش دارم هم بهاش تو خونه نرم
اعتماد به نفسم در حد صفره این خیلی خیلی عذابم میده با اینکه میدونم خوبما اما احساس میکنم خیلی بدم
جاری های من اهل کار نیستن یکیشون که میاد دست به هیچی نمیزنه من از همشون کوچیک ترم همیشه کمک کردم آخرشم عروس بده منم گفتم خندیدم بیشتر از اونیکی ها محبت کردم احترام گذاشتم وقتایی که مادر همسرم مریض باشه غذاشونو هروز میبرم براشون همینکه یکم با همسرم بحثمون بشه کافیه بفهمن چون همسایه تیم چنان رفتار بدی با من میکنن انگار قاتلم پدر شوهرم تازه دلمو شکسته بدترین حرفارو بهم زده تصمیم گرفتم دیگه محلشون ندم الان اون سه تا جاریم که اصلا خانواده همسرم و نمی‌بینن یه سر بهشون نمی‌زنن و همیشه هم تو قیافن شدن عزیز دردونه اونا رو میزنن تو سر من من جای بچه های اونام سنم خیلی خیلی کمتره از همشون
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
45 ثانیه پیش
45 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
