مامانم و بابام به غیر از من بچه ای دیگه ندارن
متاهلم هستم
امروز خودم زنگ زدم به مامانم اینا که به زور فهمیدم تو راهن دارن میرن کربلا
بدون خداحافطی از من و شوهرم یا بقیه و..
اول بیخیال بودم گفتم اینا همیشه همینن
بعدش خیلی ناراحت شدم که چرا به من که ی دونه بچهشونم نگفتن
بعدش گفتم به شوهرم گفتم یکی دوروز دیگه براشون آش درست کنم کردش دعوایی
حالم خرابه باردارهم هستم
آخه چرا همیشه باید ناراحت شم ازشون