بعد که داییم میگه چرا و اینا زن دایی عوضیم هم میشه زیر پا داییم میگه یه ماشین ازشون بگیر کاری باهاشون نداشته باش
مامانمم که اون موقع حدودا من سه چهار سالم بود یه سره مریض بودم سر یه مریضی که حدودا سه ماه تو بیمارستان بودیم بعدم که تصادف کردم بازم تو بیمارستان اون موقع بابامم قرار دادی بود زیاد نمی تونست مرخصی بگیره مامانمم که شاغل تو یه شهر غریب کلا خودمون رو جمع میکردیم جای شکر داشت به خاطر همین از دختر خالم خبری نداشتیم
مامان بزرگمم اون موقع سرطان داشت درگیر بیماری خودش بود
بقیه هم که کلا درگیر زندگی خودشون بودن