حدودا ۶ ماهه باهاش دوستم.دوست معمولی ایم و همیشه بهم میگه آبجی ولی من عاشقش شدم.هیچوقت دوست نداشت با هیچ پسری جز خودش حرف بزنم بخاطر همین هزار تا پیشنهادو رد کردم بخاطر اون.اولش که عاشقش شده بودم احساس میکردم اونم منو دوست داره چون خیلی باهام راحت بود و واسم وقت میزاشت،همیشه منو میخندوند و خیلی باهام خوب بود.یه بار گفتم بیا جرعت حقیقت و اونم قبول کرد.ازش پرسیدم عاشق شدی گفت آره و هنوزم هستم.منه احمق فکر کردم عاشق من شده ولی گفت عاشق یه دختر به اسم فاطمست ولی اون دختره ازش بدش میاد و همیشه تحقیرش میکنه و نمیخوادش.وقتی اینارو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد و آرزوی مرگ کردم.از اون روز بهم میگفت من تورو خواهر خودم میدونم و بخاطر این هیچوقت بهش نگفتم که دوسش دارم.با این حرفایی که زد نمیدونم چرا بازم احساس میکنم دوسم داره ولی خب اون همیشه میگه فاطمه فاطمه💔😔چیکار کنم؟چجوری فراموشش کنم؟دارم دیوونه میشم.ایکاش میمیردم ولی اینجوری نمیشد.
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تورا پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تورا در آسمان ها می کشید وقتی عطش طعم تورا با اشک هایم می چشید. من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی. چیزی نمیدانم ازین دیوانگی و عاقلی. یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود. آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود ( خداکنه باشی همیشه باشی ❤️🖇️)
پس ب اون ربط نداره با پسری دیگه حرف بزنی، به نظرم برای اینکه احساسش تحریک بشه یه مدت بگو به کسی میخوام وارد رابطه بشم که برای ازدواج آشنا بشیم ،زرنگه میخواد زمان تو رو برای انتخاب مناسب بکشه، وقتت تلف نکن
بهش بگو شاید اونم دوست داره اگه گفت نه و اینا طوری رفتار کن که انگار چیزی نشده یعنی بهش بگو دوسش داری و اگه رد کرد بگو طوری اون رفتار کنه که انگار اونو نگفتب