سلام دوستان عزیز و نازنین 
نظر و راهکاری اگه دارید ممنونم میشم راهنماییم کنید 
یکی از همکارای من چندسال پیگیرم بود از همه لحاظ هم خوب بود
اولش در قالب پیشنهاد آشنایی و باهم بودن پیشنهاد داد
اما وقتی فهمید من تمایل به دوستی ندارم اون هم سعی کرد صمیمی بشه اما ابراز علاقه و احساسات نباشه
 اما مثل یک دوست پیگیر بود اینم بگم چون موقعیت کاریش هنوز به اون حد نرمالش نرسیده بود نیومد خواستگاری کنه
اما از لحاظ اخلاق و خانواده و تحصیلات اوکی بود 
من هم کم کم بهش علاقه مند شدم بخاطر پیگیری هاش و یکسری از رفتارایی که فقط با من داشت
تو حرفهاش هم چندبار میگفت این رابطه تهش خیره
منم دلم گرم شد بهش 
تا جایی که نمیتونستم ببینم با دختری جز من صمیمی تره
گذشت و بخاطر یکسری مسائل مسخره و حساسیت ها از هم فاصله گرفتیم تا جایی که اون کلا فاصله ش رو بیشتر کرد
ازش دلیلش رو پرسیدم گفت من نمیتونم فعلا مسئولیت رابطه رو بپذیرم در حال حاضر 
با اینکه من از هر لحاظ از دخترای دورش سر تر بودم(بدون تعارف میگم شما چون نمیشناسید منو)
اما بازم از دور پیگیر بود و چک میکرد منو
الان بعد از چند ماه میبینم با یکی از همکارای خانم تو اینستا گرم گرفته که اتفاقا دختر سمجی هست که رابطش با آقایون و همه همکارا خیلی گرمه بر خلاف من 
من خیلی از این موضوع دلخور شدم 
چون ایشون خودش با پیگیری ها و رفتاراش منو وابسته کرد و من بخاطر ایشون خیلی از فرصتهای خوبم رو از دست دادم اما با بی رحمی رفته سمت کسی که هیچ جایگاه و آپشن خاصی نداره و از هر لحاظ سطحش پایینتره(فقط چون گرم میگیره با همه)
حالا نميدونم بینشون در چه حده
اما همینم برای من زیاده که میبینم دختره به بهونه های کاری تو اینستا پیج کار ایشون رو منشن میکنه
حال من خیلی خراب شد تا جایی که برداشتم بهش پیام دادم دلتنگت شدم اما برخلاف انتظارم زد زیر همه چی 
گفت من هیچوقت بهت حسی نداشتم 
معذرت خواهی کرد 
گفت اشتباهاتی داشتم 
و راحت با یه عذرخواهی زد زیر تموم این چندسال
من خیلی حالم بد بود و نمیتونستم رو حرفاش تمرکز کنم 
فقط از حسم گفتم بهش و اینکه اون چقدر سنگدله
آخرش برگشت گفت همینکه الان من یچیز میگم تو یچیز دیگه یعنی همین دلیلشه که حرف همو نمیفهمیم
در صورتی که همیشه میگفت تو خیلی فهمیده ای
و کلی تعریف های دیگه
گفت داری بخودت آسیب میزنی با این فکرات
من نباید باشم که تو کنار بیای
و بلاک کرد منو 
من هنوز توی شوک هستم
تا جایی که نمیتونم رو کارم تمرکز کنم
هر لحظه دارم فکر میکنم که من که انقدر خواستگار دارم
چرا باید بعد از چندسال از آدمی که بهش اعتماد داشتم 
اینجوری ضربه بخورم😔😔😔😔
بنظرتون چیکار کنم؟ فکر این چندسال نمیذاره راحت بخوابم حتی 
اون خیلی به خدا معتقده پس چرا با من اینکارو کرد؟
بنظرتون با یه خط دیگه باهاش تماس بگیرم؟
و این سری بدون احساسات و جدی همه حرفامو بزنم؟
بنظرتون میشه درست کرد این رابطه رو؟