همه پیامای شمارو خوندم
برا من قابل درکه بعضی تجربه ها باعث شدن درک کنم
ی بار نصف شب تو بیمارستان ک پیش مامانم همراه بودم و شب اولی بود ک اون بخش منتقلش کرده لودن بین خواب و بیداری مامانم دستش و دراز کرد دستم و بگیره و گرفتم اما دست مامانم نبود کاملا حس کردم دست عزرائیله حس ترس و وحشت داشتم ب زور دستم و کشیدم چن روز بعدش مامانم و از دیت دادم
همیشه فکر میکنم قرار بوده من بمیرم اما مامانم …