ب شوهرم ک سرکار بود پیام دادم گفتم ای کاش الآن میشد برم بیرون و اینا برم خونه مامانم
بعد شوهرم گفت دوستم میاد باهم میریم دریا گفتم باشه
دیگ اومد خونه و گفت لباس بپوش بریم خواهر شوهرمم ۸ سالشه اونم میخواستیم ببریم ساعت ۸ و نیم شب بود
بعد شوهرم فعلا ماشین نداره ب پدرش گفت ماشینتو میدی ما بریم یکم دور بزنیم
اینم بگم ک ما الآن ی ماهه ازدواج کردیم تا حالا تنها نشدیم همیش یکی دنبالمون هست و بیرون نرفتیم اصلا