ما ی وامی با هزار ذلت برداشته بودیم بابت ازدواج خواهرمون در عوضش خونمون رهن بانک بود بعد مدتی با گرفتاریهایی ک پیش اومد قادر نشدیم بدیم بانک هم شکایت کرد و خونمون و گذاشتن مزایده بهمون وقت دادن تا فلان روز باید تخلیه کنید به همه رو انداختم ب تما خیرها و مؤسسه ها و امام جمعه و .... از هیچکدوم دری ب رومون باز نشد حتی ی عده شون بهم پیشنهاد رابطه در عوض کمک دادن بد دلم شکست هر روز نا امید برگشتم تا نشد و شب شد فردا هم ک مینداختن از خونه بیرون،تو خونه هر کدوممون رفتیم جامون ولی من میدونستم ک مامانم زیر پتو گریه میکنن صدای هق هقشون و میشنیدم منم پتو رو با دندونم گاز گرفته بودم تا صدای گریه مو نشنون همون تو دلم ب خدا و حضرت فاطمه س گفتم آبرو داری کنید با این حال خوابم برده بود تا اینکه چشامو باز کردم صب شده بود ترسیدم ک الان میان و میندازن بیرون تو همین حال گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود بر نداشتم برا بار دوم ک تماس گرفت برداشتم ی خانم بود گفتم بله گف من میخواستم برم حج ولی ب دلم شد ک ی شماره بگیرم هر کی شد و مشکل داشت با ارائه ی مدرک بش کمک کنم تا اینو گف زدم زیر گریه گوشی رو دادم مامانم حرف زدن و دو تاشونم گریه کردن ایشونم پول و همون روز به حساب ریختن،هر چقد گفتیم آدرس بدین تا بیایم گف بعدا میدم ک خطش خاموش شد برا همیشه،هر جا هستن سرشون سلامت😭😭