بزنم از در حیاط وارد شدیم پسر و عروسش رو دیدم فرار کردن تو اتاق در بستن
وارد خونه شدیم بچه هاش بازی میکردن ما به رو خودمون نیاوردیم چیزی دیدیم میز نهار تو آشپزخونه نیمه خورده مونده بود گفتم مزاحم شدیم نهار میخوردین عمه م گفت نه بچه ها بیرون بودن دیر رسیدن ما سی و پنج دقیقه نشستیم مدام بچه هاش مامان مامان صدا میزدن اونا نیامدن بیرون به مادر خواهرم اشاره کردم بریم پاشدیم عمه م ناراحت شد چیزی نخوردین بمونید مامانم به میز اشاره کرد گفت ممنون بریم بچه ها راحت باشن
ما واقعا با اونا یا هرکی تو فامیل مشکل نداریم از اونایی هستیم که اهل رفت و امد و برو بیا فراوانیم دلیل حبس پسر عمه م و زنش نفهمیدم
خیلی ناراحت شدیم امدیم خونه پسرم عمه م زنگ زد عذر خواهی کرد ببخشید ما داشتیم اماده میشدیم بیایم بیرون