خانما واقعیتش فقط اومدم درد دل کنم نمیدونم واقعا چیکار کنم
واقعیتش ازدواجم سنتی بود
کل خانواده من همسرم رو قبول داشتن و واقعیتش برای هیچی براش سخت نگرفتن
منم دیگه کم کم از این زندگی ک شوهرم هیچ تلاشی برای زندگیمون نمیکنه خسته شدم
مثل اون تاپیک ک میگه شوهرم خوبه اما میخوام ازش طلاق بگیرم حال روز منم همونه
شوهر منم خوبه دوستم داره باهام مهربونه اما پول نداره برام زندگی بسازه
بچه نه نه است هرچی مادرش بگه همون کارو میکنه منم فقط تا وقتی جلو چشممه دوستش دارم اما تا پاشو از خونه میزاره بیرون همش این فکر میکنم چطوری ازش جدا بشم
همش ب جدایی فکر میکنم
سر هر چیز کوچیکی بهش میگم جدا شیم
از جدایی هم میترسم اما واقعا میخوام ازش جدا بشم
بهش میگم هر وقت برام زندگی ساختی برگرد اما میگه ن
ن خونه داره ن ماشین ن حتی حقوق درستی
تازه استخدام دبیریه
موقعی ک ازدواج کردیم دوتا شغل داشت جوری نشوم میداد خیلی پول داره اما بعد ازدواج
وام ازدواج و۶۰۰ ملیون پول رو داد ب خانوادش و اومد خودش دوماد سرخونه شد الانم خونه مادرشه
یک ماهه صب میره خونه مادرش شب میاد خسته کوفط اصلا نمیگه زندم یا مرده
چیکار کنم من
ببخشید زیاد شد لم خیلی پره