سلام، اگر عزیزی منو راهنمایی کنه خیلی ازش ممنون می شم. من بیش از حد و بصورت افراطی مادرم رو دوست دارم. مادرم انسان خوبی هست و الان حدود ۷۶سالشون هست. در زندگی خیلی رنج کشیدن. برا بچه هاشون هم پدر بودن و هم مادر. همیشه دغدغه اینو داشتم که از دست بدمشون. زندگی برام جهنم شده. این حالت من باعث شده زیادی از خودم مایه بذارم. این مادرم رو پرتوقعه کرده. این روزها به راحتی بهم توهین می کنن. قدر زحماتم رو درک نمی کنن. هر کاری که براشون انجام می دم در نظرشون بی اهمیته. بین من و برادرام فرق قائل می شن. هیچوقت کوچکترین توهینی بهشون نکردم.من تا زمانی خوبم که در خدمتشون باشم انگار قرار نیست برا خودم زندگی کنم. توقع دارن تمام مدت در خدمت خودشون و برادرهام باشم. اگر کاری که ازم میخوان همون لحظه انجام ندم دیگه اوضاع خرابه. براشون مهم نیست که منم خسته می شم یا اینکه توهینشون منو ناراحت می کنه. لطف مکرر من شده حق مسلم. اما بازم بصورت افراطی دوستشون دارم و حاضر نیستم خاری کف پاشون بشینه. خودم می فهمم که شیوه کارم درست نیست اما نمی تونم رفتارم رو تغییر بدم. همیشه در قبال بی اعتنایهاشون و زمانی دلم رو میشکنن و حاضر به عذرخواهی نیستن این منم که کوتاه میام و قضیه رو خاتمه می دم. بیشتر اوقات گریه می کنم و دل شکسته هستم. ای کاش منو بیشتر درک می کردن. گاهی اوقات با تذکر دادشم بهتر می شن اما این کوتاه مدته. دوباره همون آش و همون کاسه
گاهی اوقات خودت رو از آدما دریغ کن تا قدر بودنت رو بدونن
خدایا بابت تک تک لحظات زندگی ام ازت ممنونم، بابت قدرتی که به من عطا کردی، بابت آگاهی که بهم بخشیدی و بابت تمام نعماتت😍💙میدونم ته داستان من خیلی قشنگه، پر از حس خوب و رضایته❤️🙃پس تا اون روز خداحافظ نی نی سایت 🍃
از من به شما نصیحت، جلو ضرر رو از هر جا بگیری منفعت، خواهش میکنم قدر خودتو بدون، یه جورایی زندگی خودم برام تداعی شد،
اگه حواست نباشه کار به جایی میرسه که افسردگی میگیری، از همه زده میشی به خاطر توقعات بیجایی که ازت دارن، واقعا از درون داغون میشی، بلایی که سر خودم اومده