شاید بعضیا اینجا بشناسن منو
اوناییم که نمیشناسن تاپیکای قبلیمو بخونن متوجه میشن..
میخوام خلاصه بگم
من عاشق کسی شده بودم که بودنش و اومدنش و اینکه عاشق من شده همش عین یه معجزه بود برام حتی بنظرمن خیلی فراتر از معجزه.
و سریعم اومد خواستگاری و دوست نبودیم قبلش
شاید خیلی سوال براتون پیش بیاد ولی سوالارو بریزید دور اصل مطلبو بچسبید :)
ما خانوادههامون مخالفت کردن و ولی ما موندیمو خیلی جنگیدیم تا یکسال بعد که بازم نشد و دیگه تصمیم به جدایی گرفت
تو اون مدتم که باهم بودیم کربلا میرف، سوریه میرف هرجا دستش میرسید به ضریح میگف تورو خواستم فقط..
بعد تموم شدنش که چقدر زجر کشیدیم هردومون من فقط با امید برگشتنش خودمو سرپانگه داشتم و تمام ختما و نذرها و توسلات رو حفظ شدم اینقدر خوندم
به همه توسل کردم التماس کردم گریه کردم
همه باب الحوائجا
حضرت رقیه حضرت علی اصغر حضرت عباس، موسی بن جعفر
همه
همه
همه
توی دشت شلمچه تسبیح به دست فقط حضرت زهرا و امام زمانو صدا زدم اشک ریختم دعا کردم
نماز شب خوندم، چله برداشتم به شهدا رو زدم
به ناشناختهها حتی مثل بی بی شریفه
به امام حسن و امام جواد و امام سجاد حتی
من مشهدیم هربار رفتم حرم امام رضا اونو خواستمش
امام رضایی که دیگه خودش امام عاشقاست
امام ازدواجه، میگن امامیه که حتی چیزی که به مصلحتت نباشه رو به صلاحت میکنه و میده..
اما برای من نشد..
شاید فقط با یه ضمانت و وساطت امام رضا حل میشد
اما نکرد اینکارو :)
حضرت رقیهای که بهش متوسل شده بودم
دقیقا بعدش فهمیدم پسری که دوسش داشتم از حرم حضرت رقیه برای خانومش چادر عقد خریده :)
تو فکر کن کسی که من بهش متوسل شده بودم عشقمو بهم بده
چادر عقد یه دختر دیگه رو داد که با عشقم عقد کنه..
القصه
جونم براتون بگه
رسیدم به اینجایی که میگم
نشد؟
نخواست؟
فدای یه تارموی حضرت رقیه :)
عشقی رو که همه اینها نخواستن مال من بشه
بهتر که مال من نشد🙂