خیلی خیلی میترسم با بچه خودم مثل مامانم یا خانواده خودم باهاش رفتار کنم مامان خودم با هر حرفی هرثانیه هر لحظه هر ساعت دلمو میشکنه حس اضافی بودن بهم میده فرق گذاشتن یا مقایسه کردن یادم نمیاد بهم محبتی کرده باشه منو بگیره تو بغلش یا نوازشم کنن.بابامم همینطور مثل یه مرده متحرک شدم تمام وقتشون برای اون دوتا بچه شون میذارن انگار اصلا منی وجود نداره.
هر کاری میکنم برای مامانم خودم ب آب اتیش میزنم ولی وقتی نمیبینه چه فایده از همه چیز دیگه خودمو کنار کشیدم!شاید برسه اون روز که قدرمو بدون:)ولی الان ترسم برای آیندهمه