بچه ها تو زندگی با شوهرم درسته رفاه مالی بود
پلی واقعیتش بارها دست روم بلند کرده بود همیشه ترس از کتکش داشتم
یکسال بود رابطه باهم نداشتیم
اصلا منو نمیدیذ
صبح تا شب سرکار بود نه محبتی نه توجه
خیلی احساس تنهایی میکردم
میگفت حق نظر نداری حق تصمیم نداری حرف حرفه منه
به بهونه های مختلف گیر میداد فحشم میداد
خیلی ناراحت بودم همش به طلاق فک میکردم
پسرم دو سالشه جیغ میزد بهونه میگرفت اصلا ارامش نداشتم
شوهرم اظهار پشیمونی کرد ولی دیگه هیچ چی مثل قبل نشد بچه رو برد خونه مادرش یک هفته خونه مادرش بود
توافق نامه رو امضا کردیم برای طلاق
بعدش شوهرم اومد گریه وناله باهم اشتی کردیم بعد رفت بچه رو اورد
گفت برو خونه مادرت تا خونه رو رنگ بزنم با بچه اومدم شهرستان خونه مامانم
خونه بابام پسرم هرروز جیغ میزد گریه میکرد بابام گفت بچه رو ببر نمیتونم تحملش کنم
زنگ زدم شوهرم گفت بچه همش جیغ میزنه اذیت میکنه گفت مامانم میاد میبرش خونه مادرش یعنی مادر بزرگ شوهرم یه شهر دیگه یعنی پسرم هم از من دوره هم از باباش
بچه رو اومدن بردن قبلش به شوهرم گفتم اگه دوباره بچه رو ازم جدا کنی بین منو تو همه چی تموم میشه بااینکه اینو گفتم گفت باشه تموم بشه گفتم اگه ببری دیگه نباید اسممو بیاری گفت نمیارم مادرش اومد بچه رو برد منم تهران قبل از این ماجراها یه کار دولتی برام جور شده بود شب به خانوادم گفتم امشب میزم تهران که صبح برسم و پیگیره کارم بشم و رفتم صبح رسیدم رفتم خوابگاه شوهرم نمیدونست تهرانم زنگ زد به بهونه ی وسایل بچه گفت کجایی گفتم خونه مامانمم گفت دوروغ میگی تهرانی بعد یه عالمه فحشم داد که چرا رفتی و برگرد منم برگشتم دوباره شهرستان خونه بابام
بچه ها اگه بخوام برگردم خودم و زنگ بزنم به شوهرم زندگی قبلم واقعا اذیت بودم و عین برده باهام رفتار میکرد مجبورم وایسم تا بلکه خودش یه تکون بخوره چون برگشتنمم به اون زندگی خیلی سخته قبول کنید منو فقط بخاطر بچه داری میخواست
درسته که الان وضعیت خوبی ندارم ولی اگه خودم بخاطره بچه برگردم و زنگ بزنم اولا لج میکنه بیشتر عذابم میده و خیالش راحته که من میخوام برگرذم دوما اگه هم دوباره بخوایم به هم برگردیم زندگیمون خوب نمیشه چون اونم مقصر بوده
مجبورم فقط تحمل کنم دوریه بچمو
توافق نامه طلاق امضا کردیم تا یکماه دیگه تکلیف مشخص میشه