راستش من به دلیل وسواس فکری که دارم برام کنترل افکارم خیلی سخته ، ( اونایی که این وسواسی دارن میتونن درک کنن چه عذابیه )
به خاطر همینم هر موقع میخواد بره بیرون همش نگرانم نکن اتفاقی براش بیفته واسه همینم هرجا میره همش بهش میگم مواظب خودت باش و زود برگرد
و وقتی میاد خونه بعضی وقتا می پرسم کجا بودی و کی رسیدی
اما همیشه نه
مثلاً الان گفتش که میرم بیرون ازش نپرسیدم کجا میری ولی گفتم دیگه وقت مواظب خودت باش ...
دوست ندارم حس کنه که بچه است اما خوب نگران میشم دست خودم نیست
بگما خودشم مثل منه هرجا میرم میگه مواظب خودت باش و همش مثلاً میپرسه رسیدی چی شد چی نشد و خب من مشکلی با این اخلاقش ندارم
اونم تا حالا مشکلی نداشته و گاهی خودش میگه که کجا میره ، گاهی هم نه ...
گاهی حس میکنم خوشش نمیاد بپرسی گاهی ام نه
چون میدونه وسواس دارم
یه مدت عادتش داده بودم هرجا میرفت میگفت ولی بعد دیگه نپرسیدم اونم زیاد نگفت ...
اینم بگم پسری که همش با رفیق هاش بیرون بره و تا دیر وقت بیرون باشه نیست
اکثرا با خانواده بیرون یا مهمونی میره
حالا بنظر شما با این وجود مشکل از منه و نباید بدونم کجا میره و بپرسم ازش ؟