2777
2789
عنوان

بهم توهين کرد، چیزی بهش نگفتم

406 بازدید | 28 پست

میخواستم باهاتون یه درد و دل کنم و بدونم چطوری باید با این آدم رفتار کنم 

 پارسال تقریبا همین وقتا بود مادر پدرم یه کاری براشون پیش اومد رفتن یه شهر دیگه از اونجایی که من کار داشتم نمی‌تونستم باهاشون برم پس منو سپردن به خالم 

تقریباً یک هفته و نیم خونه خالم بودم، از حق نگذرم خیلی خوب بهم رسیدن تو اون یه هفته غذای خوب مکان خوب. خالم یه دختر مجرد داره پسراشم متاهلن و شوهرش هم پسر عموی مامانم غریبه نیست من داخل اون مدت همش داخل اتاق دخترش بودم زیاد از اتاق بیرون نمی‌اومدم از اونجایی که خالم وسواس داره خیلی حواسم به وسایلم و لباسام بود که یه وقت پخش و پلا نشن لباسمم خودم می‌شستم که یه وقت معذب نشه که لباس‌های دیگران داخل لباسشوییش شسته بشه

اماا 

به روز سوم نرسیده خالم صداش درومد شروع کرد به حرف زدن پشت مادرم که چرا نمیاد دخترش رو ببره فلان بسال در حدی که یه بار داشت با شوهرش در این باره حرف می‌زد و من داخل اتاق جفتی بودم نمیدونم می‌دونست من داخل اتاق جفتی بودم یا نه  برگشت همینا رو بهش گفت بعد شوهرش جوابش رو داد بهش گفت خجالت بکش اینجور حرف نزن 

حالا داخل اون موقعیت یه مشکلی پیش اومده بود تا یک هفته هیچ کس از مادر پدر من خبر نداشت و همه نگران بودن بعد خالم به من می‌گفت اگر مادرت زنگ زد بهش بگو بیاد دیگه بسشه 

اگر رابطه مامانم با خالم صمیمی نبود ناراحت نمی‌شدم اما ازین میسوزم که خالم با مامانم صمیمی بود و مادرم داخل مهممم ترین موقعیت‌های زندگیم پیش خالم بود حالا به دلایل مختلف مثلا مریض بود اسباب کشی داشت.... 

نظر ها رو بخونید بقیش رو میگم 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خلاصه بلاخره مادرم تماس گرفت خالم که دید دارم با تلفن حرف میزنم گفت کیه؟ گفتم مامانم حتی نپرسید خوبه یا نه گفت که کی می‌خواد بیاد بهش گفتی بیاد؟ 

بعد اومد نشست جلوم ببخشید ولی هرچی از دهنش درمیومد به مادرم گفت دقیقا اون لحظه به این فکر میکردم که پاشم لباس هام رو جمع کنم برم بیرون ولی نمیتونستم چون خالم تنها کسی بود که مادرم باهاش صمیمی بود 

دخا حرفاش گفت من مریم رو (دختر خالم که مجرد) تا الان که 27 سالشه داخل خونه تنها نذاشتم 

دقیقا بعد از ظهر همون روز با عروسش داشتیم حرف میزدیم عروسش گفت عمم مریم رو وقتی 13 سالش بود گذاشت خونه یک ماه رفت کربلا 

قشنگ باید قیافه منو اون وقت می‌دیدید

تعجبم 

اگه گفته بودی بعداز یه هفته یا ۱۰ روز این حرفو زده بهش حق میدادم 

میگفتم‌خالت خسته شده ،  ولی روز دوم سوم‌ اینجوری بگه آخه؟؟؟ هرچی باشه میتونسه بیشتر تحمل کنه

 .

خلاصه بعد اون وقت خالم رابطش رو با مادرم یه جورایی قطع کرد 

حال کِی بهش زنگ زد دقیقا وقتی که می‌خواست بره دکتر یه شهر دیگه 😊

به مامانم گفت میخوام برم دکتر کسی نیست ببرتم بیا منو ببر در حالی که خودش داخل خونه دختر مجرد داره 

کاش میرفتی خونتون میموندی این دگ‌اسمش خالع نیست غریبست

هیچ وقت ندیده بودم اینجور رفتار کنه اصلااا 

اون وقت 16، 17سالم بود مامانم نمیتونست تنهام بذاره خیلی نگرانم بود میگفت شاید اتفاقی برات بیفته 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792