مامانم اینا رفتن بودن بیروت نامزدم اومد آیفون زنگ خورد اومدن بودن تلویزیون رو تحویل بدن نامزدم شاکی شد کسی خونه نبود اون باید تحویل میگرفت هیچی منم ایستاده بودم آقاهه جعبه رو باز کرد رفت وصل کنه
نامزدم اومد جلو باهاش حرف بزنه جعبه گیر کرد به پاش پرت شد منم از خنده مرده بود حالا اونم هی چپ چپ نگام میکرد نمیتونست حرف بزنه😂😂😂