بخدا وقتی داد زد و بقیه خندیدن یهو دلم شکست برگشتم سریع پشتمو کردم بهشون که اشکامو نبینن
نمبدونستم چیکار کنم دنیا انگار رو سرم خراب شد زنگ زدم به نامزدم اینقدر اشک ریختم
تا دیگه صدام کردن دارو رو بهم بدن فقط رو صندلی گریه میکردم
گفتم خدایا بنده هات نمیدونن که دل شکستن تاوان داره
اون داروخانه مخصوص داروی کمیاب بود همه به نوعی گرفتار بیماری های خاص بودن
بخدا یه سری میومدن داروهاشون گرون میشد برمیگشتن
اینقدر دلم میسوخت براشون
خب ادمی که میشینه پشت اون میز که دارو بده باید ذره ای درک کنه کیا میان اینجا و با چه حالی میان
ببخش صحبتم طولانی شد الهی اون حال برا هیچ بنده ای بوجود نیاد