آره هر روز میگفت مامانم مامانم بعد یه هفته کاشف به عمل اومد خواهرش ازدواج کرده همه بچه هارو هم دعوت کردن جز ما
انقد خوشحال شدم خدا میدونه بخاطر اینکه خیلی طرفدار اونا بود
البته من باهاشون هیچوقت بحثم نشده چون از همون اول خیلی کم باهاشون حرف میزدم الانم یبار عید به عید زنگ میزنم فقط همین خیلی کرم میریختن ولی من کاری به کارشون نداشتم