جای خالی مامانم خیلی عذابم میده همه شادن میخندن همه دارن زندگی میکنن ولی انگار تو چاله ی سیاه افتادم و راه نجات نیست برام
اگر توجمع باشم نخندم همه میگن حسودی نکن
ولی حسودی نیست
میگن عمرش دست خدا بوده مگه مامان ما چکارمون میکنه
آخه اسی مامان من فرشته بود
توجمع تنهام مجبورم بخندم هزار بار بهم گفتن حسود و حالمونو میگیری
اولین یلدای بدون مامانم مجبور شدم خونه ی خالم بمونم مسیر شلوغ بود کشد برگردم .
جشن گرفتن میدونستن حالم بد و بدتر میشه ولی جشن وگرفتن وسطش برق قطع شد ناراحت شدن
گفتم عیب نداره مامان برق و وصل کن من تو دنیای خودمم مهم نیست (که خونه روشن شد برق امد خالم با چنان حالتی نگاهم کرد من فقط شوخی کردم انگار روح مامانم برق و قطع کرده )