ما روستاییم و حیاطمون خیلی بزرگه و سر مادرشوهرم که خالمم هست زندگی میکنیم و یسالو نیمه که عروسی کردیم.
حالا دیروز قرار بود بریم شهر خونه مادرم. بعد مادرشوهرم و شوهرم رفتن سر زمین که گوجه هارو بچینن خلاصه که من خونه رو جمع کردم بعد رفتم لباسمو تو حموم بشورم.
من یه خاله ای دارم که شلختس و درکل عادتای بدی هم داره لباسشو میندازه حموم و چندروز تو آبه و مادرشوهرم قبلا چندبار کارام زیاد شد و نتونستم لباسم رو تو حموم بشورم هی میگفت مگه پرستویی(خاله شلختم)و منم خیلی بدم میومد علاوه بر اینا مادرشوهرم اخلاق بدی داره و کلن پرخاشگره و حرفا و دخالتای بیخود زیاد میکنه و چندبار درگیر شدیم. خلاصه که اون روز شب قبلش لباسام تو حموم بود و روش آب ریخته بودم تا تمیز بخیسه بعد بشورم و موقه ای که اونا سرزمین گوجه میچیدن من لباسم رو شستم و در حین شستن اونا برگشتن و خالم داد زد چرا حیاط رو نشستم بعد شوهرم اومد بالا گفت برو حیاطو بشور منم گفتم دارم لباس میشورم
اونم گفت اولویتت کارای خونس منم گفتم مادرتو یهروز لباسم تو حمومه میگه تو پرستویی و درضمن کارت نباشه خودم میدونم چیکار کنم اونم بهم حرف زد گفت دهنتو ببند کسافت (خیلی خیلی بلند داد میزد)
منم نرفتم حیاطو بشورم و گفتم نمیرم و حالا تو واسه من شدی وظیفه دان سرت تو کار خودت باشه اونم گفت میام میزنم تو دهنتا منم دبگه هیچی نگفتم
البته در طول دوماهه که چندبار اینجوری بهم حرف زده
منم خیلی ناراحتم اول اینکه نباید انقدر پست مادرش باشه و هرچی از دهنش در میاد به من بگه دومن منم آدمم خیرسرم به عنوان عروس اومدم اینجا نه کلفت ۲۴ ساعته همیشه عین کلفتا باهام رفتار میکنن و قبلا کمتر کار میکردم مادرشوهرم کلی بهم به بهانه های مختلف حرف میزد