ما زندگیمون پر از چالشه چند سالیه،چالش مالی چالش شغلی چالش توی روابط با خانواده هامون و فامیل
حالا این پدر و مادر پیگیر و سمج هم تا فهمیدن ما میخایم یه کار جدید راه بندازیم از دیشب گیر داده کع میخام بیام خونتون....
نه من نه همسرم اصلا دوست نداریم کسی دخالت کنه تو زندگیمون توی کارمون،هر وقت اینا اومدن خونه ما بعدش منو همسرم مثل دوتا دشمن پریدیم به جون هم و دعوا کردیم بخاطر اونا
مامانم وقتی بچه بودم هیچ محبتی بهم نکرد
همش تو کار و زندگیم دخالت میکرد
نزاشت برم اون رشته ای ک علاقه داشتم و تمام ارزوهام دود شد رفت هوا
رابطممو با همه دوستام خراب کرد دیگه هیچ دوستی ندارم
بشدت کنجکاو و وسواسی و بشددددت لجباز و نفهم و بی درکه
الانم بیدار شدم میبینم پیام داده که وقتی بیدار شدی خبر بده بیایم خونتون!!!!هرچی به دروغ میگم خونه نیسیتم، خوابیم
دوزاریش نمیوفته که بابا دلمممممممم نمیخاد بیاید اینجا برای فوضولی😭😭😭😭😭
گیر داده بیا بریم خونه خاله و مادربزرگت
من دلم نمیخاد برم اونجا،چون مسابقه بیست سوالی راجع ب زندگیم راه میندازن
من زندگیم الان تو چااااالشههههه زندگیم داغونه دارم جون میکنم تا بسازمش اینام کله مبارکشون رو ببخشیدا کردن تو ماتحت ما و هی میرینن به اعصابمون
چجوری بهش بفهمونم دلم نمیخاد بیاید خونمون؟؟؟؟؟؟