فروردین بود رفتیم ازمایش بدم
خانومی که خون می گرفت اشنابود گفت درست تموم شده؟ گفتم اره گفت وای ینی چهار سال گذشت؟ بابات از اون روزی که یادمه گفت تو قبول شدی دانشگاه هیچ تغییری نکرده
بعد دوباره گفت ۴سال که هیچی... مامانت چندسال پیش فوت کرد؟
گفتم هفت سال
دوباره گفت قامت بابات حتی خمیده نشده تواین همه سال
همونیه که مامانتو میاورد ازمایش قدش خمیده هم نشده حتی.
تکونم نخورده همونیه ک بود
نه ی ماشاالله ای الله اکبری چیزی.
تو دلم گفتم برسیم خونه صدقه میذاریم براش
اما حتی به خونه هم نرسیدیم.
بعدازمایشگاه بابام رفت یه ماکارون بخره تو مغازه چنان خورد زمین پاش خورد وخاک شیر شد😔😔😔
الان ۴ ماه ونیمه توخونه افتاده خوبم نمیشه که نمیشه.
بابای منی که عین جوون ۴۰ ساله بود الان همش توخونست با درد