نشد دیگه. با غریبه از استان دیگه ازدواج کردم.
بعد رفتیم استان سوم زندگی کردیم. غریب غریب.
چند سال کار کردم. الان هم هی....
هیچ وقت کسی نبود بچه ها را بزارم پیشش.
توی غربت آدم خسته میشه.
همشهری هم نبودیم. هیچ گفت خونه والدین نمیرفتیم.سالی یکبار....
شوهرم بیشتر ادامه تحصیل داد...
ادم ازدواج میکنه دلش میخواد حداقل ماهی یکبار یک بعدازظهر خونه مادرش بره