من عاشق ی ادمی شدم سه سال پیش و رفتم سراغش اولش خیلی پسر خوبی بود بعد دو هفته اخلاقش عوض شد و تموم شد رابطه و من اون موقع خیلی سختی کشیدم چون همسایمون بود و واقعا دوسش داشتم ی مدت گذشت تا برگردم ب زندگی قبلم و تو این دو سه سال هر موقع تولدش بود میرفتم تبریک میگفتم حالا گذشت بعد سه سال اخرین باری ک تبریک گفتم آشتی کردیم باهم منم کادو گل این چیزا خریدم رفتم پیشش اونم گف من قصدم جدیه میخام بیام جلو اگ واقعا هسی دوستم داری بعد الان ۲۰ روز گذشت من ی دروغی بهش گفتم اونم مجبور بودم بخاطر خانوادم کارش ی جوریه ۱۵ روز اینجاس ۱۵ روز ی شهر دیگ امروز میخاست بره منم خیلی دلم میخاس قبل رفتنش ببینمش ولی مامانم میخاس بره جایی ب من گف خونه نمیزارم تنها بمونی بیا بریم منم ک از اومدنش تو امروز نا امید شده بود رفتم ساعت ۷ زنگ زد که کجایی منم واسه این ک اگه میخاد ببینتم بیاد گفتم خونم ب دروغ فق واسه دیدنش بعد همونجا پیش مامانم گریه کردم گفتم ی کار فوری دارم ی اسنپ بگیر من برم با استرس اسنپ گرفتم اومدم نگو سر کوچه بود دید منو فهمید دروغ گفتم هر چی گریه کردم گفتم ببخشید هرچی توضیح دادم بهش حتی زنگ زدم جلوش ب خواهرم گفتم من کجا بودم حتی نگامم نکرد دیگ گفت برو فقط دیگ نمیخامت دارم دق میکنم من قصدم این بود ببینمش فق بنظرتون چیکار باید بکنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خیلی حالم بده واقعا دارم دق میکنم همش میگم ب کسی ک میخاسی داشتی میرسیدی این اشتباهو کردی اونم خیلی اشتباه کردو من بخشیدم ولی اون واقعا هرچی گفتم ببخشید با گریه گفتم بخاطر دیدنت بود حتی نگامم نکرد
اللهی بمیرم چقد تو خوووووبی آخه مگه چقد یه دختر میتونه دوس پسرشو دوس داشته باشه ک اینقد بهش التماس ...
ینی فک کن من از دیروز از حال بدم لب ب غذا نزدم مامانم از گریم گریه کرد در این حد از حالم بگم هرچی بهش زنگم زدم گفتم ببخشید الان ول نکن بروولطفا جبران میکنم فرصت بده هرچی هرچییییی گریه کردم خواهرم گوشی گرفت باهاش حرف زد گفت حالش خوب نیس گف ب من چ مگه من گفتم گریه کنه