مادرشوهر شما هم وقتی بچتون دنیا اومد هررررر روز و دم به دقیقه میومد خونتون؟؟ کمکی هم میکرد؟ از چند وقت به بعد دیگه نیومد هر روز؟ چجوری رفتار میکردین؟ مادرشوهر من خیلی پر رو هست و نفهم به روش میگم اذیت میشم میگه خوشت بیاد هم میام خوشت نیاد هم توروخدا کمکم کنین
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چه اوضاع سختی معلومه خودتم ساده و مظلومی و مادرشوهر تو پشتش به پسرش گرمه
من خیلی فشارها و روزها کشیدم تا پاشو کم کنه کمی حتی راضی بودم یک روز در میان بیاد در این حد بود اومدنش و صدا کردنش، میترسم اون روزهای گذشته دوباره برگرده کابوس دوباره شروع میشه خیلی تو فکرم
نه مثلا هفته ای یکبار بیان یا دو سه روز یکبار بیان، کلا نیان که نمیشه پ مادر خودم چطور میاد، ولی هر روز نیان دو سه روز یکبار بیان مادرشوهر من خیلی نفهمه و خیلی هم پر رو هست
پام پیچ خورده بود نمیتونستم به کارهام برسم بارم ناهار یه بشقاب میآورد میگفت واه واه چه وضع خونته دیگه نمیگفت بزار کمکش کنم خب مچ پاش شکسته نمیتونه که راه بره میگفت به مادرت بگو بیاد دیگه
میه میام بچه رو ببینم نوهم هست نمیندازمش که در حالیکه یدونه چوب کبریت هم واسه نوه نخریده و نمیخره ح ...
ببین انگارمادرشوهرمنو توصیف میکنی تازه مادرشوهرمن خیلی بد ذات بود و حسود دیونم کرده بود یعنی ملکه ی عذابم بود واقعا دیگه خداکمکم کرد بعد چندسال تقریبا دوریم
هییییچ آقایی توی تاپیک های من شرکت نکنه، نظر هم نده،در خواست دوستی هم نده ،بدونید از آقایون نینیسایتی حالم بهم میخوره🤮
نامزد منم میگه باید دو ساال با ننم تو ی خونه زندگی کنی چیکار کنم میخام جدا شم
من سه سااااله ازدواج کردم به پینههای دست پدرم قسم به جان خواهر فلجم قسم برا من ۳۰۰ سال گذروند اینجا رو شوهرم رو یاد میدادن بخاطر اینکه جارو نکشیده بودم خونشون منو اونقدر زد شوهرم دو روز تو بیمارستان موندم تا جدا شدم ازشون بازم از رو نمیرن دست برنمیداره ازم