من و همسرم تو یه شهر جدا از خانوادم زندگی میکنیم هروقت بهشون زنگ میزنم انقد انرژی منفی میدن و از مشکلات میگن ک بعدش میخوام بزنم زیر گریه تصمیم گرفتم دیگه زنگ نزنم بهشون
کار درست و می‌کنی خواستن انرژی منفی بدن بگو من کاری به این چیزا ندارم خدافظ
خب زنگ نزن
اره باید از ادمای سمی فاصله گرفت!! ولی خب پدر و مادر!! نمیسه که قطع رابطه کرد د
خب درددل میکنن این کار تو ینی فرار از مسیولیت کاری که نمیکنی حداقل شریک حرفاشون باش
انگار منو توصیف کردی
منی ک قسم خوردم ازدواج کنم دیگه حتی ب عقب برنگردم و انگار برا همیشه میرم
و هدف از ازدواجم همینه ک قید خانواده
منم اینقدر ذهنم درگیر مشکلات اونا میشه که خودم و بچهامو زندگیمو فراموش میکنم و خودخوری میکنم حرص میخورم اصلا ناراحتی اعصاب میگیرم
ماها از دست اینا فرار کردیم شهر غریب اینجام ولمون نمیکنن
من قبلا هروقت زنگ میزدم به مامانم یاخواهرم از مشکلات میگفتن بعد افسرده میشدم گریه میکردم شوهرم یکبار به همشون گفت اگه دفعه بعدی بیام خونه درحال گریه کردن باشه دیگه نمیزارم بهتون زنگ بزنه دیگه الان نصف چیزارو میگن بهم
چه اشکالی داره درددل کنن باهات
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
