یه ساله ازدواج کردم
طبقه پایین مادرشوهرم اینا میشینم
این مدت از اول غذا هم با اونا میخوردیم
من به همسرم گفتم دلم میخاد دیگ غذا رو تو خونه خودمون بخوریم و بلاخره بعد از مدت ها قبول کرد
البته با بهانه ای ک به پدرمادرش گفتیم تا ناراحت نشن( تازه سقط کردم گفتیم رفت و امد از پله برام سخته) اولش مادرش کلی گریه میکرد فقط بخاطر اینکه غذا رو جدا شدیما !!
حالا پدرش شبیه افسرده ها شده میگه شما کم میاین اینجوری شدم... واقعا من باید چیکار کنم؟؟؟
همسرمم وقتی باباشو اینجوری میبینه ناراحت میشه.
اینحوری اصلا زندگی ای ک میخام رو ندارم... همش باید پیششون باشم تو خونشونم خیلی رفت و امد هست منم کلا ضعیفم زود خسته میشم😔😔