سلام،دخترم الان چهارماه و نیمشه،مادر خودم سنش بالاهست و بیمار و از بی کسی، مادرشوهرم توی بیمارستان همراهم بود
از روزی اولی که زایمان کردم تا الان روزی بیست بار این جمله رو شنیدم که تو شیرت کمه،تو شیرت کمه،تو شیرت کمه،تو شیرت کمه،،،،،،اوایل فقط تلاش میکردم برای ثابت کردن اینکه نه ببین شیر من زیاده»چقدر مینشستم شیرم رو میدوختم با دست میریختم توی شیشه پستونک بهش نشون میدادم با خوشحالی که ببین شیرم چقدر زیاده دیگه به من نگی شیر نداریا،،،،،،با لبخند و خوشحالی بهش میگفتم،فکر میکردم نگرانه،اینجوری میگفتم که اروم بشه و دیگه به منم استرس نده،ولی یک ساعت بعدش باز میگفت تو که شیر نداری،اگه بچم آروغ میزد میگفت چون شیر نداشتی همش هوا خورده آروغ میزنه و اگه بچم آروغ نمیزد میگفت چون شیرنداشتی چیزی نخورده که بخواد آروغ بزنه،مگه چی خورده که بزنه،اگه پوشکش دستشویی کم کرده بود میگفت چی خورده که بخواد دستشویی کنه
من استرسی شدم،استرس و تلقین اینکه شیرم کمه ولی الان فکرش رو میکنم میبینم که چقدر شیرم زیاد بوده اینقدر بود که میجوشید از سینم سرازیر میشد،بچم تندتند وزن میگرفت چون نارس بود،وزنش کم بود
شیرم خیلی زیاد بود، الان یه مدت بودفقط وقتایی میرفتم خونه مادرشوهرم از استرس زیاد اونروز شیرم به کلی خشک میشد و نمیومدو بچم کل روزو گشنه میموند و وقتی از اونجا میرفتم باز سینم پر از شیر میشد
ولی الان چندهفته هست شیرم واقعا کم شده دیگه اصلا نمیاد با زور باید فشارش بدم تا بیاد،بچم توی دو هفته فقط پنجاه گرم وزن گرفته بود😭در صورتی که نرمالش روزی بیست تا سی گرمه،،،،لاغر شده،شکمش همش داخله بدبختی اینکه به شیرخشکم حساسیت داره و هروقت بهش میدم،توی مدفوعش خون میاد،امشب از استرس و ناراحتی خوابم نبرده،شوهرم گفت فقط بخاطر تلقین و استرس و فکر و خیال منفی اینجوری شدی،خودشم میدونه مامانش چقدر بهم استرس داد
حالا نمیدونم چکار کنم،همش به قبلا که از سینم شیرمیجوشید فکر میکنم،میگم ای کاش به حرفاش بها نداده بودم برام بی اهمیت بود»چکار کنم تجربه اولم بود فکر میکردم درست میگه و خیر و صلاحم رو میخاد«
همش به اون روزا فکر میکنم و میگم کاش زمان برمیگشت عقب و نمیگذاشتم بشم پر از استرس و اضطراب که روی شیرم تاثیر بزاره
تو رو خدا کمکم کنید،انگار شده یه باور برام که شیر ندارم چون چهارماه و نیمه هرروز شنیدمش کسی راهی رو بلده برای اینکه سریع این باور برام از بین بره و استرس و اضطراب زیادی که دارم رو از بین ببرم؟کسی راهی رو بلده برای اینکه سریع بتونم باور اینکه شیر دارم رو درون خودم به وجود بیارم،چطوری اخه حالا که شیرم واقعا کم شده😔