مال خیلی وقت پیشه،دیدم شوهرم یه جوریه ازش پرسیدم چته گفت هیچی دارم با خواهرم راجع به موضوعی صحبت میکنیم، وقتی خوابش برد یواش رفتم پیاماشونو دیدم خواهرشوهرم هرچی از دهنش در اومد به من و خانوادم گفت بیشعور😑با اینکه گذشت و من خیلی سعی کردم باهاش سرد بشم اما بعد باهاش خوب شدم ولی خیلی ازش خوشم نمیاد همش این مونده تو دلم خیلی ناراحتم😔یهو از دهنم پرید شوهرم فهمید گفت مثل دفترچه خاطرات بودکه چرا خوندی خیلی باهام دعوا کرد😔حالا همش میگم کاش نمیرفتم سر گوشیش نمیدونم شایدم خیری بوده تو کار که من بشناسمش😑
اتفاق بدی پیش اومده؟ حس میکنی بدبخت شدی؟ یه لحظه صبر کن. از خودت دور شو. توی تاریخ دور شو. اتفاق هایی رو به یاد بیار که فکر میکردی ازشون زنده بیرون نمیایی. چی شد؟گذشت. به اتفاق هایی فکر کن که توی طول تاریخ برای آدمها پیش اومده.به جنگ به قحطی به بیماری ها. حالا توی جغرافیا از خودت دورشو. به کشورهای دیگه فکر کن. به آدمهای دیگه. دردت در مقایسه با دردهایی که بشر متحمل شده چقدر بزرگه؟ چقدر عمیقه؟ من اینجوری با مسائلی ناخوشایند برخورد میکنم