اینم از تایپیک قبلیم کپی کردم منو بشناسید.
(هفده سالمه سه سال پیش پدر مادرمو تو تصادف از دست دادم تک بچه بودم از اون نازک نارنجیا. بعدش پیش عموم زندگیم کردم به جز این عموم هم کسی رو ندارم ( از نظر مالی بهشون نیاز ندارم اصلا)تو این سه سال همه چی خوب اخلاقشون همه چیشون تا اینکه امسال کنکور دادم. بعد کنکور اخلاقشون عوض شد یه پسر داره بیست سالشه تو این چند هفته بعد کنکور خیلی اذیتم کرد منو ترسوند به عموم هم گفتم ولی دقیقا منو از سرش واکرد. امروز پسرش خیلی بهم نزدیک شد منم با پام هلش دادم بعدش اون تا میتونست با پاش لگد زدم به شکمم.جیغ بکشم کسی صدامو نمیشنوه از بس تن صدام پایینه. امیدوارم این یک و نیم ماهم بگذره اون رشته ای که دوست دارم بر دانشگاه راحت شم از دستشون)