دیروز مهمون داشتیم برا بیرون دعوت کرده بودیم 
بعد زنداداشش اومد بهم کمک کنه 
بچمم دست شوهرم بود برده بودش بیرون منم لباساشو پوشونده بودم 
بعد اومد ک دیدم کثیفه لباساش سیلی زدم ب بچم 
شوهرمم جلو زنداداشش بهم گف پدرسگ یدونه کوبونتو ب صورتم 
منم دیگ گفتم نمیرم اومد گف اگ نمیری بچه رو بده ب خودم گمشو برو خراب شده ی بابات 
منم پوشیدم لباسامو با بچم نشستم ماشین برادر شوهرم رفتیم 
بعد اومدن زنداداشش گف این همه ظرف و چجوری میخای بشوری بذار کمکت کنم 
بعد اینم تو حال هر چی از دهنش در اومد بهم گف بچه رو هم ازم گرف خوابوند