2777
2789
عنوان

بیاید خاطره‌ی دو تا زایمانام رو بگم از قبل تایپ کردم...

| مشاهده متن کامل بحث + 3124 بازدید | 90 پست

دیگه دردش شدید نبود... آخرش حس فشار داشتم و واقعا خودمم زور میزدم

دردش وقتی بود ک یکی افتاد رو شکمم و بچه رو هل میداد پایین منم کنار گوشش نعره میزدم و بازوش رو محکم گرفته بودم😂

که بالاخره بعد کلی جیغ و داد و اشک و گریه دخترم ساعت ۱۲ بدنیا اومد با وزن ۳۲۰۰

موقعی ک بدنیا اومد یه آخیشی گفتم که فکر نمیکنم دیکه هیچ وقت تو دنیا اونجوری آخيش از ته دل بگم 😁

موقع بخیه زدن هم اصلا درد نداشتم ولی حس میکردم که دارن می‌دوزن‌...

بعد زایمان هم ۶ ساعت بعدش مرخص شدم ولی بخیه هام کمی اذیتم میکرد و نمیتونستم راحت بشینم و دستشویی کنم تا یه هفته تقریبا اذیت شدم ولی بعد ۱۰ روز اوکی اوکی بودم...

خلاصه دردی ک باعث شد تو زایمان طبیعی تجربه کنم ترسی به دلم انداخت که گفتم این اولین و آخرین زایمان طبیعی من هست و بچه های بعدی حتما سزارین میکنم

اصلا شرط بارداری دومم این بود که سز بشم و شوهرمم قبول کرد

و اماااا سزارین😅😅

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بچه دومم رو باردار بودم و رفتم پیش دکترم و گفتم این دفعه سزارین میشم

دکتر بدبختم میگفت زایمان دوم راحت تره قبول کن که طبیعی باشی منم میگفتم نه الا و بلا سزارین....

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

هفته های آخری ک میرفتم پیشش یه روز گفت بزار معاینه کنم هرجا ک درد داشت بهم بگو تمومش میکنم

منم با کلی ناااااز قبول کردم( چون واقعا میترسیدم از معاینه)

حدود ۳۵ هفته بودم ک گفت ۲ سانت بازی خیلی عالیه خیلی خوبه تا ۴ هفته دیگه راحت دردت میگیره و ۳ ساعته بدنیا میاریش

ولی کو گوش شنوا😁 گفتم الا و بلا سزارین...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

خلاصه ۳۹ هفته بودم ک احساس فشار شدید داشتم و حس میکردم بچه اومده پایین چون ادرارم بی اختیار شده بود و این وروجک هی خودشو فشار میداد

زنگ زدم دکترم و گفت سریع برو بیمارستان منم خودمو میرسونم

گفتم دکتر سزارین دیگه گفت باشه😂

رفتم بیمارستان و دکترم با یه ماما همراه ک همسن خودم بود اومد

واسم گل خریده بود ماما و کلی باهام حرف زد ک طبیعی زایمان کنم...

منم گفتم اصلا و ابدا

دکتر گفت بزار معاینه ت کنم ببینم چجوری هستی معاینه کرد و گفت ۳ سانت بازی با سر خیییلی پایین 😍

از خر شیطون پیاده شو حیفه سزارین بشی مثل این می مونه ک بچه از دیوار بیاد تو به جای در... واقعا دو دلم کرده بود ولی با یادآوری دردای زایمان طبیعی گفتم نه الا و بلا سزارین🤣

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

گفت باشه برو بستری شو

رفتم خوابیدم رو تخت سرم وصل کردن برام

و بعدش سوند که سوزش خییییلی بدی داشتم موقع نصبش خیلی چندش بود..

هرچی زمان می‌گذشت استرسم شدیدتر میشد

میگفتم نکنه انتخابم اشتباه باشه نکنه پشیمون بشم...........

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

خلاصه رفتیم اتاق عمل

فضای اتاق ترسناک بود

متخصص بیهوشی اومد و نشستم رو تخت دو سری سوزن رو فرو کرد ک وقت بی حس شدن انگار پاهام رو برق گرفت و پریدم....

دراز کشیدم و پارچه رو بستن جلوم...

حتی قبل اینکه دکتر کارش رو شروع کنه گفت میخوای بریم فردا بیای واشه طبیعی که گفتم نهههه فقط تمومش کن...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

تمااااام کارای دکتر رو حس میکردم

حس میکردم شکمم داره کشیده میشه

حس میکردم لایه لایه دارن میبرن ولی درد نداشتم

یکی افتاد زیر جناغ سینه‌م و فشار میداد ک خیلی درد داشت کتفم تا چندساعت درد میکرد... حین عمل حالت تهوع و تنگی نفس گرفتم ک ماسک برام زدن...

واقعا ترسناک و استرس آور بود....

که صدای گریه‌ی دخترم پیچید .... جیغ میزد و من قربونش میرفتم...

شکمم رو دوختن دویاره حس میکردم دارن لایه لایه میدوزن ولی درد نداشت...

عمل تموم شد و منتقل شدم تو ریکاوری

ک همچنان صدای جیغ دخترم میومد😍

تو ریکاوری شدید میلرزیدم....

اومدن شکمم رو فشار دادن چون بی حس بودم درد نداشت... بردنم بخش و تو اتاق مامانم و شوهرم و دخترم منتظرم بودن.‌‌

با پتو انداختنم رو تخت و رفتن

پرستار اومد شیاف زد و پمپ درد نصب کرد(خیلی از پمپ درد راضی بودم)و

اومد شکمم رو دوباره فشار داد که اشکم در اومد خیلی درد داشت...

من طاق باز خوابیده بودم و شوهرم بچه رو میزاشت رو سینم تا شیر بخوره... حواسم بود ک نباید تکون بخورم و سرم رو تکون ندم برا همین تکون نمیخوردم...

کم کم بی حسی رفت و به محض اینکه درد می‌گرفت پمپ رو فعال میکردم و آروم میشدم....

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

اومدن سوند رو کشیدن و شیاف زدم و گفتن نیم ساعت دیگه باید راه بری

منم خیلی میترسیدم چون شنیده بودم سخت ترین قسمتش همین جاست 😕

خلاصه پرستار اومد دستم رو گرفت و به زور از جام بلند شدم

آروم آروم راه رفتم و درد قابل تحملی داشتم

تو ذهنم میگفتم چه خوب بود سزارین این از سخت ترین قسمتش که خیلی قابل تحمله😍 آفرین به این انتخاب

رفتم دستشویی اومدم نشستم رو تخت و آرایش کردم.....

شب شد و هر نیم ساعت شیاف میزدم

کم کم پیشونیم درد گرفت طوری ک نمیت‌ونستم از دردش درست بخوابم...صبح شد و هم چنان پیشونیم درد میکرد با روسری مامانم سرم رو بستم تا زمان ترخیص خیلی دردش شدید شده بود جوری ک سرم رو گرفته بودم تو دستم و تا ماشین اومدیم...

خونمون پله داشت و پله ها رو خیییلی راحت اومدم بالا ... رفتم دوش گرفتم سشوار کشیدم و سرم رو بستم و خوابیدم بعد از ظهر ک بیدار شدم .......

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

داداشم و مادرشوهرم خونمون بود

سر دردم شدیدتر شده بود

دراز میکشیدم خوب بودم ولی می‌نشستم شدید میشد.... خلاصه صبح شد و درد من بیشتر با داد میرفتم دستشویی و برمیگشتم

مامانم میگفت باید راه بری وگرنه خون لخته میشه و برای بخیه خوب نیست ولی توان دستشویی رفتن هم نداشتم چ برسه راه رفتن.. زنگ زدم دکترم گفت دیدی کفتم طبیعی زایمان کن😂 گفتم الان چ کنم دارم میمیرم گفت برو دگزا بزن گفتم  تا دستشویی نمیتونم برم یکی رو بفرست خونه....

خلاصه دکتر اومد خونه و برام سرم و دگزا زد....

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

ولی کوچکترین تاثیری نداشت

روز بعدش توان دستشویی رفتن هم از دست دادم و مامان قشنگم برام لگن میزاشت😭

نمیتونسم سرم رو از بالش اونور تر ببرم چون انگار رگ هاش کشیده میشد.... ب شوهرم گفتم منو بزار تو پتو ببر بیمارستان پیش دکتر بیهوشی گفت باشه و رفت بیرون😐😐

همش گریه میکردم ک چرا اینجوری شد

نگران بخیه هام بودم نمیتونسم راه برم حموم برم خشکشون کنم ... کلی فکر تو ذهنم بود که چرا حتی کار شخصیم رو نمیتونم انجام بدم چرا اینجوری شد آخه

همش سرزنش میکردم خودمو....😔😔😔

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز