تمااااام کارای دکتر رو حس میکردم
حس میکردم شکمم داره کشیده میشه
حس میکردم لایه لایه دارن میبرن ولی درد نداشتم
یکی افتاد زیر جناغ سینهم و فشار میداد ک خیلی درد داشت کتفم تا چندساعت درد میکرد... حین عمل حالت تهوع و تنگی نفس گرفتم ک ماسک برام زدن...
واقعا ترسناک و استرس آور بود....
که صدای گریهی دخترم پیچید .... جیغ میزد و من قربونش میرفتم...
شکمم رو دوختن دویاره حس میکردم دارن لایه لایه میدوزن ولی درد نداشت...
عمل تموم شد و منتقل شدم تو ریکاوری
ک همچنان صدای جیغ دخترم میومد😍
تو ریکاوری شدید میلرزیدم....
اومدن شکمم رو فشار دادن چون بی حس بودم درد نداشت... بردنم بخش و تو اتاق مامانم و شوهرم و دخترم منتظرم بودن.
با پتو انداختنم رو تخت و رفتن
پرستار اومد شیاف زد و پمپ درد نصب کرد(خیلی از پمپ درد راضی بودم)و
اومد شکمم رو دوباره فشار داد که اشکم در اومد خیلی درد داشت...
من طاق باز خوابیده بودم و شوهرم بچه رو میزاشت رو سینم تا شیر بخوره... حواسم بود ک نباید تکون بخورم و سرم رو تکون ندم برا همین تکون نمیخوردم...
کم کم بی حسی رفت و به محض اینکه درد میگرفت پمپ رو فعال میکردم و آروم میشدم....