2777
2789

۱۸ سالم بود که دخترم بدنیا اومد

چیزی از زایمان نمیدونستم...

فقط دلم میخواست تجربه‌ش کنم...

شدم ۴۰ هفته کامل و رفتم بیمارستان خودم رو زدم به درد ... (حالم اوکی اوکی بود) الکی گفتم درد دارم که من رو بستری کنن چون خسته شده بودم...

خلاصه معاینه کرد و گفت ۲ سانت بازی برو ورزش کن تو اتاق بعدش بیا نامه بگیر منم خوشحال و خندون رفتم اتاق ورزش....

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

خب 

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40

02/3/2۰میدونم منم به زودی مامان میشم و تیکر بارداری میزنم🤩✌🏻 خوشحال میشم تو تاپیکای بارداری تگم کنید...۰۲/۵/۱۷ خدایا یعنی میشه منم طعم مادر شدنو بچشم؟ یا امام رضا قربون غریبیت برم تو رو به جون جوادت قسم میدم تو واسطه شو برام تو دستمو بگیر. من بهت ایمان دارم امام مهربونیا02/7/20 هنوز مامان نشدم و با هر بی بی چک منفی ضعیف میشم ضعیف تر از قبل ولی بازم من دلم روشنه🥺💔 02/09/1۷ خدا جونم خیلی دلم گرفته میشه دستامو بگیری؟ میشه یه روز بیاد یه بچه منو مامان صدام کنه؟ میشه بابا شدن عشق مو ببینم؟ هر بار با ذوق به هر بچه ای نگاه میکنه اشک تو چشاش جمع میشه ولی به روی خودش نمیاره من ناراحت نشم. دلت میاد این صحنه ها رو ببینی و تموم نشه این دردا؟ با دلای پاک تون برام دعا کنین قشنگا. من به دعای نی نی سایتی ها ایمان دارم🥺🥺💚 02/09/17 خدایا بازم نشد که... یه ضربه دیگه هم خوردم راستش حتی نمیدونم این ضربه ها داره منو قوی تر میکنه یا ضعیف تر. خدایا تو رو خدا...‌‌...صبح میشه این شب باز میشه این در من مطمئنم😭 02/9/3۰ خدایا میشه یلدای سال بعد با نی نی مون بشینیم سر سفره یلدایی مون؟ خدایا شکرت بابت همه چی. خدایا میدونم منو لایق مادر شدن میبینی و دستمو میگیری❤ خدایا بازم شکرت ممنونم که صدامو میشنوی میدونم به زودی به حاجتم میرسم✌🏻02/10/5 میدونی دائم دارم به تو فکر میکنم به گرفتن دستات به بوسیدنت به این فکر میکنم بیشتر شبیه من میشی یا بابایی؟ اول یاد میگیری مامان بگی یا بابا؟ هر لحظه به تو فک میکنم. هنوز نیومدی تو دلم ولی مامان عاشقته دورت بگردم. بیا و امید بده به زندگی مون. دلت میاد منتظرم بذاری؟ دردت به جونم خونمون تو رو کم داره فقط مامانی. بیا و بشو نور زندگیم🥺⭐ فندق مامان دلم لک زده برای لحظه ای که بیای تو دلم و بشی معجزه زندگیم💫۱۲/۱۰/۰۲ فردا روز مادره فندقم کاش تو بودی تا فردا رو به منم تبریک میگفتن. امسال که نشد ولی قول بده سال بعد دلیل تبریکا بهم بشی قول بده بیای و دنیامو رنگی کنی قول بده شبا به جای غصه ی نداشتنت با صدات صبح بشه....💔 این امضا به اذن خدا در اسفند ۱۴۰۳ تغییر کرد خدایا شکرت انشالله قسمت همه منتظرا☘️💚 دوس داشتین یه صلوات مهمونم کنید و دعا کنین نی نیم سالم بیاد بغلم😍🙏🏻

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ورزش کردم و بعدش بستری شدم

ساعت ۲ بعدازظهر خوابیدم رو تخت درد

حدود نیم ساعت بعدش اومدن با یه میله مانند کیسه آبمو پاره کردن... (نگم از اون حس چندشی که بهم دست داد )

تا ساعت ۴ و ۵ خوب بودم و درد مختصری داشتم

اما وای از ۵ به بعد😫

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

خیلی خاطرات زایمان رو دوست دارم😍

واسه امضاهاتون صلوات می فرستم فقط اعلام نمیکنم ./با عرض پوزش درخواست دوستی قبول نمیکنم / نامه ای به خدا:سین کن مشتی، کارمون گیره به مولا/ان شاءالله به حق حضرت زهرا هیچ زنی انتظار واسه اولاد دار شدن نکشه
ورزش کردم و بعدش بستری شدم ساعت ۲ بعدازظهر خوابیدم رو تخت درد حدود نیم ساعت بعدش اومدن با یه میله ...


وای نگو که منم ۴۰ هفته بودم درد نداشتم اخر گفت وقتت گذشته بستریت میکنم پدرم دراومد خدا به بچم رحم کرد خیلی خاطره بدی بود زایمانم. در اینده دومی خیلی میترسم اون بلارو سرم بیارن.

هرکس امضامو میبینه یه صلوات واسه ی حضرت ام البنین بفرسته.. ودعام کنه امسال حضرت ام البنین حاجتم رو بده .امسال شوهرم راضی بشه بچه ی دومم باردار بشم.😭 یا حضرت ام البنین😭 اسمم ستاره.

یه ماما میومد هر نیم ساعت معاینه میکرد

منم فریاااااد میزدم که دستت رو بیار بیرون بعدش رفتن دکتر رو آووردن دکتر که معاینه کرد دستش رو گرفتم کشیدم بیرون😂

گفت خیلی خوبه آفرین بچه داره میاد( الکی میخواست روحیه بده)

حدود ساعت ۸ بود که داشتم از درد گریه میکردم که تلفن رو آووردن برام و گفتن شوهرت زنگ زده منم گفتم محمد اگر تا ۱۰ زایمان نکنم منو میبری واسه سزارین😀

(ش‌وهرم میگفت داداشت و مامانت هی زنگ میزدن میگفتن گناه داره ببریدش سزارین کنه خلاصه خیلی فشار روش بوده)

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

ساعت ۱۰ شد اما خبری از بچه نبود

دو تا انترن اومدن تو اتاق پیشم یکیشون معاینه کرد گفت این که ۴ سانته دنیا رو سرم خراب  شد گفتم بعد این همه ساعت بعد این همه درد ینی چی که ۴ سانته

رفتن دکتر رو آووردن و معاینه‌م کرد گفت این ۷ سانته اشتباه معاینه کردی 😒

بعدش اومدن یه چیزی بهم تزریق کردن که بعد اون دنیا برام جهنم شد...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

فقط داد میزدم و اشک می‌ریختم و به خودم میپیچیدم که یدفعه دیدم مادرشوهرم اومده تو اتاق

بنده خدا هی کمرم رو ماساژ میداد منم میگفتم دارم میمیرم منو ببرید اتاق عمل منو بیهوش کنید

ب معنای واقعی زااار میزدم جوری ک دستگاه هایی ک بهم وصل بود تنظیمشون به هم میریخت .  یه ماما هم پیشم بود که موقعی ک درد شروع میشد معاینه میکرد

وااای ک میخاستم بمیرم از درد...

خیلی خیلی درد داشتم ... یه درد عجیب... یه دردی ک تو کمرم می‌پیچید و راه فراری ازش نداشتم.... درد داشت درد داشت...

ساعت حدود یازده و نیم بود و صورت من خیس اشک بود ...

چند نفر ریختن تو اتاق لباس مخصوص پوشیدن و تخت نوزاد رو آماده کردن

گفتن نزدیکه فقط زور بزن...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..موجیم که آسودگی ما عدم ماست..
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز