عصر مامانم زنگ زد گفت شب بیاین خونمون خواهرم گوشیش خراب بود سر راه رفتم خونشون بهش اطلاع بدم ک باهم بریم گفت نمیام ولی دخترمو ببر خواستم بگم ن گفتم ناراحت میشه اخه خیلی با خواهرم خوبیم
بعد ک رفتیم تا چند ساعت خوب بود بعدش برادرم اینا اومدن سر سفره شروع کرد گفت خاله بچت بی تربیته درصورتیکه دخترم یکسال و نیمشه
بعد باز شروع کرد حرف بد گفتن
اخرشم بلوا ب پا کرد گریه زاری دوبار با دمپایی جلو برادرم و زنش منو زد ب من گفت بیشعور خیلی خجالت کشیدم
و آخرش زنگ زد ب باباش ک اگ خاله بمونه خونه آقاجون من نمیمونم باباشم آدمیه ک دنبال حاشیه
آخرش ساعت ۱۲ با بچه کوچیک اومدم خونمون