یک سال پیش
۱۲ مرداد
بعد از تمام سختی هایی که کشیده بودم،
عشق و آرامش را در تو یافتم...
لحظه ای که جلو آمدی؛
لحظه ای بود که از بند غم ها رها شدم...
خودم و احساسات و قلب غمگینم را به تو سپردم؛
تویی که برای یک عمر مرا میخواستی!
رفته رفته همه چیز جدی تر شد
دیگر همه من و تو را مال همدیگر میدانستند حتی خانواده هایمان!
قرار بود به مدت دوسال فرصت بخریم؛
تلاش کنیم،
همه چیز را برای زندگی در زیر یک سقف آماده کنیم،
و انصافا هم خوب پیش رفته بودیم...
تو کار میکردی
من هم در تنگنای انتقالی و ادامه تحصیل در منزلگه رویاهایمان بودم.
ولی صائقه ای زد و همه چیز سوخت و اکنون کوهی از خاکستر در برابر دیدگانم باقیست!
حال ب تنهایی اولین سالگرد دلباختگیمان را جشن میگیرم و گردنبندی که به جای حلقه در گردنم بود را بعد دو ماه از گردن در می آورم!
و به یاد تک تک صحنه هایی که در برابر دریا،خانه ها،سیسمونی فروشی ها و حتی مزون های لباس عروس برایمان ساخته شد نوحه سرایی میکنم.
یار بی وفای من
یکسال پیش داشتمت و حال نه! :)