داداشم تازه از سربازی اومده .وقتی سربازی بود همسرم چند بار بهم گفت که بیاد میبرمش پیش خودم بهش کار یاد میدم حتی به مامانمم گفتع بود ..
چند روز پیش رفته بودم خونه مادرم اینا به داداشم گفتم که شوهرم گفته میتونه بیاد پیش من کار یادش بدم .طفلک داداشم چقدر خوشحال شد .خودش یه کار پیدا کرده بود زنگ زدن گفتن بیا برا مصاحبه نرفت ..
همسرم اومد خونه مادرم بهش گفتم داداشمم میخواد باهامون بیاد پیشت کار کنه ..همسرم اخماش رفت تو هم و زد زیر حرفش کلی بهونه اورد که کار من سخته و دووم نمیاره و هزینه اولیه زیاد میخواد و بره یه کار خوب پیدا کنه .داداشم براش مهم نبود چون گفتش کار که قحط نیس این نشد میرم یه کار دیگه پیدا میکنم .
اما این وسط دل من خیلی شکست از خونوادم خجالت کشیدم .ابجیمم اونجا بود هی بهم با کنایه میگفت که اگه شوهر من یه حرفی بزنه رو حرفش میمونه .یا میگفت حیف که شغل شوهر من جوری نیس که داداش بره پیشش وگرنه منت شوهر تو رو نمیکشیدیم الان صد باره رفته بود کنارش .
یه هفته از اون ماجرا میگذره نسبت به همسرم دلسرد شدم ازدواجمون سنتی بود و از اول دوسش نداشتم و فقط به خاطر خونوادم باهاش زندگی کردم .این جور رفتارا رو هم میبینم ازش بیشتر دلسرد میشم و حالم ازش بهم میخوره
بگین چیکار کنم ایا حق دارم ناراحت بشم ؟؟یا مسئله مهمی نیس خودم زیادی بزرگ کردم ؟؟