از چهارشنبه امدیم خونمون تو شهرستان، من امروز تنهایی رفتم قدم بزنم بیرون ؛ رفتم خارج از روستا؛ یهو شش تا سگ تا منو دیدن دویدن دنبالم، منم جییییییغ زدم و میدویدم، دیگه خودمو مرده تصور کردم؛ یهو دیدم از وسط بیابون یه وانت نیسان آبی امد😭😭😭😭
آخه اونجا هیچ وقت پرنده پر نمیزنه، مطمئتم خدا اونو بخاطر من فرستاده بود ، سریع پیاده شد سگارو فراری داد
پام پیچ خورده از ظهر باد کرده . خدایا از ت ممنونم