الان یک هفتس که پدر شوهرم خودشو کشته فوت کرده ماهم یک هفتس که اومدیم شهرستان برای مراسم ها
مادر شوهرم از اولی که عروسشون شدم یک روز خوش برام نذاشته الانم که شوهرش مرده اینقد عذابم داد که خدا میدونه جلو فامیل هرچی دم دهنش اومد بارم کرد کلی کار انداخت رو دوشم اجازه نمیداد با شوهرم حرف بزنم یا تنها باشم خلاصه که تو این روزا تا جایی که تونست ابرومو جلو فامیل برد جوری که دیگه روم نمیشه حتی تو چشمای شوهرمم نگاه کنم ماشین گرفتم با بچه هام اومدم خونمون شوهرم همونجا موند اما هنوزم مادرشوهرم بهم زنگ میزنه فوش میده نمیزاره اروم شم کاری کرده که شوهرم میگه دیگه نمیخوامت من جز احترام کاری نکردم